جوان آنلاین: در مراسمی که به بهانه بزرگداشت مسعود کیمیایی اخیراً در فرهنگسرای نیاوران و به بهانه پنجاهوپنجمین سالگرد اولین اکران فیلم «قیصر» برگزار شد، برخی سینماگران و اعضای کانون کارگردانان خانه سینما در توصیف شخصیت مسعود کیمیایی سخن گفتند و برخی هم مثل فرامرز قریبیان یا اصغر فرهادی که در مراسم حضور نداشتند، در قالب متن یا یک ویدئو صحبتهای خود را مطرح کردند. فریدون جیرانی، رئیس کانون کارگردانان هم که در مراسم حضور داشت، خاطره مکتوبی را قرائت کرد که در آن زمانی را تعریف کرده بود که برای اولین بار فیلم «قیصر» را در مشهد تماشا کرده بود. جیرانی در مطلبی با عنوان «سینمایی که عصبانیت را نشان میداد» اظهار کرد: «من از جوانهای شهرستانی نسل اولم؛ نسلی که در ۱۸سالگی در سالن سینما در مشهد به تماشای فیلم قیصر نشست و شیفته سینمای کیمیایی شد. سیروس الوند از جوانهای تهرانی نسل اول است. تأکید من روی نسل اول به این خاطر است که بعد از ما، متولدان دهه۴۰، متولدین دهه۵۰، متولدان دهه۶۰ و حتی متولدان دهه۷۰ با دیدن فیلمهایی از کیمیایی به سینمای او علاقهمند شدند.»
«قیصر» در مشهد دو هفته دیرتر از تهران از صبح پنجشنبه ۲۵دیماه ۱۳۴۸ در سینماهای فردوسی و هما اکران شد. آگهی این دو سینما که در روزنامه خراسان سهشنبه ۲۳دیماه چاپ شد، از نگاه تاریخی و اتفاقی که داشت میافتاد، قابل بررسی است: «سینما فردوسی و هما نمایشدهنده آثار ستایششده سینمای ایران از تمام کسانی که معتقد به ثبات و اعتلای سینمای ملی ایران هستند، به خصوص از روشنفکران و دانشجویان و از تمام کسانی که با سینمای ملی احساس تنگاتنگی میکنند، دعوت به عمل میآورد تا این فیلم را ببینند و قضاوت کنند قیصر چگونه فیلمی است.»
مسعود کیمیایی اولین فیلمساز متفکری بود که ما در سینمای ایران شناختیم، ما از قیصر فهمیدیم تصویر، زبان سینماست. فهمیدیم پشت هر داستانی فکر و مضمونی هست که حاصل مکاشفه نفس آن فیلمساز است. دیالوگهایی شنیدیم که تا آن تاریخ در سینمای ایران نشنیده بودیم؛ دیالوگهایی که هم ادبیات درستی داشت، هم مفهومی را منتقل میکرد و هم تأثیرگذار بود. متوجه تأثیر موسیقی فیلم روی تصاویر شدیم، قبل از این تاریخ و این فیلم متوجه این تأثیر در فیلمهای ایرانی نشده بودیم.
با قیصر با سینمای فیلمسازی آشنا شدیم که از پرسهزدن در خیابان میآمد؛ فیلمسازی که در بطن خیابان زندگی کرده بود. اگر در سینما رکس فیلم دیده بود، داستان فیلم را کنار جوی آب کوچه برای دوستانش تعریف کرده بود. مجلات روشنفکری را خوانده بود. شعر فروغ خوانده بود. شعر شاملو خوانده بود. داستانهای دولتآبادی خوانده بود. تحولات فکری روشنفکری در دهه۴۰ را دنبال کرده بود؛ تحولاتی که روی او تأثیر گذاشته بود. کتاب هفته خریده بود؛ کتابی که سردبیرش شاملو بود. کتابهای جیبی ارزانقیمتی را خوانده بود که انتشارات فرانکلین چاپ کرده بود. چپ جدید را شناخته بود. فهمیده بود در ویتنام ویتکنگها با چه کسی و برای چه مبارزه میکنند. انقلاب کوبا روی او تأثیر گذاشته بود. شعر سپانلو را خوانده بود؛ شعری که برای چهگوارا بعد از مرگش سروده بود. با زبان جدید تئاتر آشنا شده بود؛ زبانی که با اقتباس از داستانهای هدایت پیدا شده بود. ساعدی را شناخته بود. نقد فیلم خوانده بود، با دوایی دوست شده بود. با سینمای متفکر جهان آشنا شده بود. در فیلمخانه عاشق نهضت ملی، مصدق و فاطمی بود و شکست نهضت ملی خیلی روی او تأثیر گذاشته بود. با مفهوم فرهنگ بومی آشنا شده بود. فهمیده بود چرا بومیکردن و بومیبودن اهمیت پیدا کرده است. فهمیده بود رواج این مفهوم در محافل و حلقههای روشنفکری معترض نوعی ابراز مخالفت است به نابسامانیهای جامعه، نوعی بازیابی گذشته و هویت خودش است. قیصر از دل همین مفهوم درآمد که شد مرثیهای بر ارزشهای از دست رفته.